معنی جوان ادبى
حل جدول
فرهنگ عمید
آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد، بُرنا،
[مجاز] کمتجربه،
[قدیمی، مجاز] مساعد و موافق: بخت جوان،
فرهنگ معین
(جَ) [په.] (ص. اِ.) هر چیز کم سن. مق پیر.
مترادف و متضاد زبان فارسی
برنا، شاب، غلام، کودک، نوباوه، نوجوان، نوچه، نورسته،
(متضاد) پیر
فارسی به عربی
شاب، صغار السمک، صغیر، مراهق
فرهنگ فارسی هوشیار
برنا، مقابل پیر، هر چیز که از عمر آن چندان نگذشته باشد
معادل ابجد
67